دارم از دست می روم .کسی هست به فریاد دل من یرسد؟ تاخدا راهدرازی دارم.

جاده ای می خواهم.

که قدمهای گریزانم را

به درخانه آن << دوست >> برد.یک میان بر به حریم بالا

نکند مرگ مجالم ندهد

نکند زنده نباشم ،نرسم! نکند عمرکفافم ندهد.

شانه ام خردشده ازبار گناه

فرصتی میخواهم تازمین بگذارم.

همه پل های پشت سرمن ویران است.

راه برگشتی نیست.  من ماندم ویک سال غم دربه دری.غم خانه به دوشی ، شانه ایمیخواهم تایک دل سیر بگریم ازدرد.من شنیدم که خدا

نردبانی دارد.

به بلندای سعادت ،شبی ازاین شب ها ، یک شب مینهد روی زمین

من شنیدم که شبی از شب ها

می شود یک شبه پیمود ره صد ساله، منپی روزی خود آمدهام

من شنیدم که ملائک تا صبح

می برند آن بالا

عطر اندوه بنی آدم را

من به دنبال خودم میگردم

شب قدر است آیا؟

شب تسبیح ومناجات وسلام

شب اشک وتوبه

شب ویرانی من

شب مهمانی او

شب بیزاری من از دنیا

شب دلجویی او از مهمان

شب قدر است آیا؟

من همان بنده ی از دوست فراری هستم

من همان چهره غمگین پریشان حالم، من همان آدم خاطی و گنه آلودم

شب قدر است آیا؟

چه کسی می گوید: شب دراز است وقلندر بیدار؟

شب ، کوتاه است

این دقایق همگی نایابند. لحظه هامیگذرند

چشم بر هم بزنی سحر از راه رسید وتو

هنز در خوابی ،ها،مبادا که بگویند به تو

سحر از راه رسید وقلندردرخواب !

جامه راازتن خود خواهم کند

جوشنی می پوشم ،بند بندش از نور

جوشنی می پو شم همه از جنس عطوفت ، احسان

شب قدر است امشب ! تا سحربیدارم

تاسحردانه به دانه غم خودمیبارم

تاسحرسر بهزانوی تو میگریم ،زار

تاسحرتوبه به درگاه خدا

شب قدراست امشب

حیف اگردرشب قدر،قدرخود نشناسیم.