آقای ادب و قدردانی

رسم قدرشناسی و قدردانی رسم حسینی است. این فضیلت اوست كه خوبان را بنـوازد، خـوبی­هـا را بسـتاید و عمل عاشقانه وصادقانه را ارج بگذارد.

در میدانی كه عطش، جرعه جرعه رمـق­هـا را نوشـیده، این حسین (علیه السلام) است كه با همه زخم­ها و داغ­هـا، در قهقهـه دشمن و اشك و آه حرم، پاسداشت فـداكاری دوستان و پاكبازان را فراموش نمی­كند.

از ابتدای میـدان تـا قلـب خـونین میدان رزم، بـه شـتاب مـی­آیـد و خـود را بـه بـالین صـحابه می­رساند تا به تبسم و نـوازش، تـا دیـدار محبـوب بدرقـه­شـان كنـد. مگر چه حلاوتی بالاتر از این است که آدمی در آخرین لحظه­های عمرش سر در دامن مولای خویش گذارد و لبخند رضایت امامش را ببیند؟

شهادت علی اکـبر (علیه السلام)، زخم دردناک عاشورا بـر جـان تشـنه امـام است. شبه پیامبر، اسوه ادب و نیـك­گـویی و زیباخویی، در نبرد دوم خویش، همچون جدش بـا فـرق شكافته بر خاك کربلا خفته بود. امام كنارش رسید و به قدرشناسی، با صدایی كه در اشك و آه پیچیده بود گفت:" بعد از تو خاك بر سر دنیا!"(1)

ادامه نوشته

۲۰ جمله از رهبر انقلاب درباره عزاداری سیدالشهدا علیه‌السلام

در آستانه فرارسیدن محرم الحرام و ایام عزاداری شهادت حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و یاران باوفای ایشان، بیست جمله‌ی برگزیده از رهبر انقلاب درباره عزاداری سیدالشهدا علیه‌السلام تقدیم شما مشتاقان اباعبدالله

در زندگی حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، یک نقطه‌ی برجسته، مثل قله‌ای که همه‌ی دامنه‌ها را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد، وجود دارد و آن عاشورا است. ۱۳۷۱/۱۱/۰۶

* تحقیقاً یکی از مهمترین امتیازات جامعه شیعه بر دیگر جوامع مسلمان، این است که جامعه شیعه، برخوردار از خاطره عاشوراست. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷

* یکی از بزرگترین نعمتها، نعمت خاطره و یاد حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، یعنی نعمت مجالس عزا، نعمت محرّم ونعمت عاشورا برای جامعه شیعیِ ماست. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷

* قدر مجالس عزاداری را بدانند، از این مجالس استفاده کنند و روحاً و قلباً این مجالس را وسیله‌ای برای ایجاد ارتباط و اتّصالِ هرچه محکم‌تر میان خودشان و حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، خاندان پیغمبر و روح اسلام و قرآن قرار دهند. ۱۳۷۳/۰۳/۱۷

ادامه نوشته

او چگونه بود؟

نمی توانیم بزرگی مصیبت شهادت امیرالمومنین (علیه السلام) را به درستی درک کینم؛ مگر آن که آن حضرت را بهتر و بیشتر بشناسیم. این چنین است که می‌فهمیم اصلا مصیبت از دست دادن این چنین بزرگمردی را نمی‌توان درک کرد.
حقیقتا سخن گفتن از امیر المؤمنین(علیه السلام) کاری دشوار است؛ چرا که در فضائلش آن قدر گفتنی هست که نمی‌دانی کدام را بگویی! و عجب از کسی که فضایلش را دوستان از ترس و دشمنان از روی کینه و حسد پنهان کردند و با این همه، فضایلش عالم گیر شده است...
آری فضایل چنین کسی پنهان کردنی نیست و دشمن ترین دشمنان او هم به این امر معترف است.
به عنوان نمونه، شیعیان و اهل سنت، هر دو نقل کرده اند که ضِرار بن ضمرة کنانی بر معاویه وارد شد. معاویه به او گفت: علی را برایم وصف نما.
ضرار گفت: مرا از این کار معاف کن.
معاویه در جواب گفت:معافت نمی‌کنم.
ضرار گفت: "بنابراین چاره ای نیست؛ (پس او را برایت توصیف می‌کنم.) او فراتر از حد درک مردم و بسیار پرتوان بود. کلامش صحیح و تعیین کننده بود ( حرف آخر را می زد) و به عدالت حکم می‌نمود؛ علم از جوانب او فوران می‌کرد و حکمت از نواحی او آشکار بود. از دنیا و رونق آن بی زار و به شب و تاریکی آن مأنوس؛ به خدا سوگند او بسیار اشک ریز و بسیار در تفکر بود، ... از لباس – از نظر تعداد - به کم آن و – از نظر کیفیت– به ساده اش بسنده می کرد. - به جای غذای نرم و لذیذ – غذای درشت و غلیظ و بدون خورش را اختیار می نمود.
به خدا سوگند همانند یکی از ما بود؛ هنگامی که پیش او می‌رفتیم نزدیک ما می‌شد و هر زمان که از او درخواست می‌کردیم، جواب ما را می‌داد و با این که به ما نزدیک بود و مقرب نزد ما بود، از هیبتی که داشت با او سخن نمی‌گفتیم. اگر تبسم می‌نمود، همچنین لؤلؤ به رشته کشیده شده بود، اهل دین را تنظیم می‌نمود و مساکین را دوست می‌داشت. افراد قوی در امر باطل خود به او طمع نداشتند، و ضعیفان از عدل او مأیوس نبودند.
خدا را شاهد می‌گیرم که در بعضی حالات، در حالی که شب پرده های تاریکی خود را افکنده و ستارگان خود را غارت نموده بود، او را می‌دیدم که به سوی محراب خود می‌رفت؛ در حالی که محاسن خود را گرفته و همچون مار گزیده به خود می‌پیچد و همچون فردی حزین گریه می‌نمود؛ گویا الآن می‌شنوم که می‌گوید: یا ربنا، یا ربنا...
او به سوی خدا تضرع می‌نمود، سپس به دنیا می‌گفت: به من طمع داری، به من مشتاق شده ای؟ هرگز! هرگز! دیگری را مغرور کن و بفریب، هر آینه از تو سه مرتبه دور شدم. (تو را سه طلاقه کردم) که عمر تو بس کوتاه و زمان درنگ تو بس اندک و ارزش و اهمیت تو کم است، آه! آه! از کمی توشه و دوری مسافت و وحشت راه."
پس اشکهای معاویه بر ریشش جاری شد و نتوانست خود را نگهدارد؛ لذا با آستین خود آنها را خشک می‌نمود و این در هنگامی بود که مردم به شدت گریه می کردند. سپس معاویه گفت: آری اینچنین بود ابو الحسن ...
(برگرفته از کتاب "اولین مظلوم روزگار تألیف: آیت الله وحید خراسانی – با اندکی تصرف-)

از فاطمه (علیها السلام) برایم بگو...

اباذر از خانه بیرون آمد و خطاب به مردم گفت که کار نماز و دفن فاطمه (علیها السلام)، دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به تاخیر افتاده است و از مردم خواست متفرق شوند. مردم گروه گروه و به تدریج متفرق شدند. همه در انتظار روز بعد بودند تا در تشییع پیکر فاطمه (علیها السلام) شرکت کنند. آفتاب به تدریج غروب کرد و هوا تاریک شد. مدینه به آرامی به خواب رفت. صدای گریه از خانه فاطمه (علیها السلام) به گوش می رسید. علی (علیه السلام) در حالی که می گریست همسرش را غسل می داد. گویا علی (علیه السلام) در حالی که فاطمه (علیها السلام) را می شست با مشاهده آثار جراحت، صحنه حمله ارتجاع عرب به خانه اش را دوباره مرور می کرد: « ... فاطمه (علیها السلام) پشت در ایستاده بود ... صدای همهمه مردم از کوچه می آمد ... مردی فریاد می زد: در را باز کنید! کسی می گفت: هیزم! آتش بزنید!(1) .. ناگهان با لگدی در شکست و صدای همهمه مردم و فریاد فاطمه (علیها السلام) در هم آمیخت ..»

ادامه نوشته

آن نامه ها

بسم الله الرحمن الرحیم به حسین بن علی(ع) از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعه بن شداد و .... سلام علیک، ستایش خدای را که جز او معبودی نیست و سپاس او را که دشمن ستمگر تو را درهم شکست، آن کسی که بر گرده این امت سوار شده و اختیار آن را از دستشان ربوده و غنیمت آنان را به زور ستانده، و بی رضایتشان بر آنان فرمانروایی نموده است.نیکان را کشته و بدان را باقی نهاده، اموال را میان جباران و ثروتمندان تقسیم کرده، نابود باد چنانچه ثمود هلاک گشتند.اکنون ما پیشوا و رهبری نداریم، پس به ما توجهی فرموده و به شهر ما قدم رنجه فرما، باشد که خداوند بوسیله شما ما را بحق رساند. نعمان بن بشیر حاکم کوفه در نهایت ذلت در قصرالعماره نشسته و خود را امیر و حاکم مردم می داند، لیکن ما او را امیر ندانسته و در نماز جمعه او حاضر نشده و روز عید به دیدارش نمی رویم و اگر بدانیم شما نزد ما خواهی آمد او را از کوفه بیرون می کنیم تا به اهل شام ملحق گردد. بسم الله الرحمن الرحیم برای حسین بن علی(ع) از شیعیان مومن و مسلمان او ... اما بعد به زودی خود را به دوستان و هواخواهان خود برسان که همه مردم این دیار منتظر قدوم مبارک شمایند و غیر از تو را نمی پذیرند، پس شتاب فرموده خود را به تعجیل تمام به مشتاقانت برسان.والسلام
ادامه نوشته

تبری از دشمنان حضرت زهرا سلام الله علیها

با صدای هیاهو و فریادی به خود می آیم . بانگ و نعریه گستاخانه چند مرد به گوش می رسد ، بزن، بزن قنفذ به ناله و استغاثه اش اهمیت نده.بوی دود و آتش ، سوختن و گریه و شیون کودکان وحشتزده. چه شده، چه خبر شده، چرا در منزل زهرا(ع) در آتش می سوزد؟

این ناله های پشت در از کیست؟

فضه! فاطمه را دریاب که می ترسم از زخم این حادثه جان سالم بدر نبرد.


آیا این علی است؟ با ریسمانی بر گردن به کجا می برند شجاع ترین مرد عرب را........ و آن چهره های غضبناک که پلیدی و خبائث از نگاهشان می بارد از جان اهل این خانه چه می خواهند.عمریست که با کابوس تلخ این حادثه زیسته ایم. ای کاش همه خواب و خیال بود.کاش چنین واقعه ای در جهان رخ نداده بود. کاش کوچه بنی هاشم چنین قصه شومی را برخود ننگاشته بود. اما چه میشود کرد این واقعه اتفاق افتاده و مورخان سنی و شیعه آن را ثبت کرده اند و جایی برای انکار باقی نگذاشته اند.

آری این لکه ننگ برای همیشه بر سینه تاریخ نقش بسته و نمی توان آن را پاک کرد. با آن همه سفارش پیامبر(ص) که «فاطمه(ع) پاره تن من است هرکس او را اذیت کند مرا آزرده و هرکس مرا اذیت کند خدا را آزرده کرده است» (صجح نجاری،ج5،ص26) و تاکید خداوند در قرآن کریم: «به یقین کسانی که خدا و رسولش را اذیت کنند. لعنت خداوند در دنیا و آخرت بر آنها بوده و عذاب بزرگی برایشان آماده گشته است»(احزاب،آیه57) با این همه آن نابکاران جفا پیشه، حادثه ها آفریدند و ظلم ها نمودند. تا آنکه میوه دل پیامبر با تنی تب دار و بدنی مجروح در بستر بیماری فرمود: «خدا را شاهد می گیرم و ملائکه او را به این که شما دو نفر مرا به خشم آوردید و مرا خشنود ننمودیدو اگر پیامبر (ص) را ملاقات نمایم هر آینه شکایت شما دو نفر را به وی خواهم کرد.»

در همسایگی ما خانواده ای سنی مذهب سکونت دارند، سالیان سال است که ما با آنها رفت و آمد دوستانه داریم، با هم از هر در سخن گفته ایم، در شادی و غم هم شریک بوده ایم و در سالهای جنگ تحمیلی دوش به دوش هم با دشمن جنگیده ایم و همیشه در مقابل آمریکا و دشمنان جهانی کشور دست اتحاد داده ایم.و بارها از یک سفره غذای نذری خورده ایم.....امروز در سالگرد وفات حضرت زهرا(ع)، هر دو همزمان از منزلهایمان خارج شدیم و من دیدم که او نیز جون من لباس مشکی به تن دارد. لبخند زدم و به مهربانی گفتم: چطور در عزای کسی مشکی به تن می کنی در حالیکه قاتلینش را دوست داری و به آنها اقتدا می کنی. جواب او لبخندی بود و سکوتی... و من می دانم در پس این سکوت او چه پاسخی پنهان است -! میراث اعتقادات پدران که نسل به نسل گشته و اینک او میراث دار این یادگار سیاه است.

اما من چه؟ من شیعه که این سفارش و فرمان مولایم امام رضا(ع) که فرمودند «کامل بودن دین، ولایت ما اهل بیت و بیزاری جستن از دشمنان ماست» به من رسیده است و این هشدار مولایم امام صادق(ع) را که فرمودند: «دروغ می گوید کسی که ادعای محبت و دوستی ما را دارد و حال آنکه از دشمن ما بیزاری نمی جوید» فراموش نکرده ام و یقین دارم که دوست داشتن اهل بیت و بیزاری از دشمنان آنها، هر دو مقوله به یک اندازه اهمیت داشته و دو جزء جدا نشدنی ایمان است و نمی توان یکی را گرفت و یکی را گرفت و دیگری را رها نمود، من چه؟ با همه محبت و ترحمی که به تو همسایه مهربان و همه برادران و خواهران سنی ام در جهان دارم نمی توانم و از من نخواه که قصه کوچه بنی هاشم را فراموش کنم و سفارش پیامبر(ص) به تبری از دشمنان زهرا را زیر پا بگذارم.

لعن الله قاتلیک یا فاطمة الزهرا(ع)

نجوای جهانی

نمی دونم شما هم  مثل من این تجربه رو داشتید یا نه :وقتی در حق دیگران دعا می کنیم و خالصانه از خداوند می خواهیم که مشکلات اونها رو حل کنه و آرزوهاشون برآورده بشه، متوجه می شیم که خودمون هم از آثار با ارزش این دعا بی نصیب نموندیم و گاهی حتی بیشتر از کسانی که برایشون دعا کردیم!

بخصوص اگر کسی که برای او دعا می کنیم شخصی شریف و والامقام بوده و خواسته های مقدس و الهی داشته باشه، در این صورت مسلماً آثار و ثمراتی که از این دعا به ما خواهد رسید به مراتب بیشتر و وسیع تر خواهد بود.

اکنون در این زمانه چنین شخصیت بزرگواری در بین ما حاضر هست و رسیدن او به خواسته اش هم آن قدر اهمیت داره که همه ما برای ایشون همدل و هم نیت شده و دست به دعا برداریم.

این مرد بزرگ فردی هست که خداوند وعده ی "برقراری عدالت و صلح جهانی" رو به دست او محقق خواهد کرد یعنی : منجی و نجاتبخش موعود!

یقینا دعا برای درخواست حاجت های ایشون از قلب بسیاری از مرد دنیا گذشته چون خواسته ی او چیزی جز صدور فرمان قیام از طرف خداوند و نجات و رهایی انسان ها نیست!

یعنی همون مردمی  که در گوشه و کنار دنیا هر یک به نوعی در رنج و مشقت بسر می برند؛

قحطی و خشکسالی و گرسنگی و بیماری گریبانگیرشون شده؛

فساد و تباهی و ده ها مصیبت عالمگیری که همه به نوعی به اون ها مبتلا هستند؛

مصیبت بارتر از همه سلطه استعمار گرانه چند کشور بر بخش اعظم دنیا، تجاوز به حریم کشورها، سرکوب مردم بی دفاع و ریختن بمب بر سر زنان و کودکان معصوم... ؛

پس بی دلیل نیست که هر کس در هر گوشه ی عالم با هر دین و اعتقادی که داره هر از گاه به یاد او می افته و به یاد اهداف خیرخواهانه ای که در دل می پرورانه!

وقتی همه فکر و ذهنشون رو روی یک مسئله متمرکز می کنند؛

 همه در توجه به یک نکته همنوا میشن؛

و در زمانی واحد و فرصتی مشخص ولو هر کس با زبانی اون رو در خواست می کنه؛

اینجاست که یک جور وحدت فکر و عقیده و یا شاید بشه گفت یک آرمان مشترک جهانی پدید میاد؛

که در واقع  آرزوی قلبی همه ی ساکنان کره ی زمین میتونه باشه: یعنی رسیدن منجی به آرزو و خواسته دیرینش!

حقیقت جز این نیست که:

همه ی ما برای به حاجت رسیدن کسی دست به دعا بر می داریم که خود از برکات و نتایج و خیرات حاجت گرفتنش بهره مند خواهیم شد،چه رسد به اینکه چند برابر این دعاکردن رو هم به عنوان پاداش نصیب خودمان کنند.

نوشته ای که پیش رو دارید حامل نیت ارزشمندی هست که عبارت است دعای خالصانه برای هر چه سریعتر به حاجت رسیدن یگانه منجی عالم بشریت، پس ارزش این رو داره که:

وقتی این نوشته به دستتون می رسه دست دعا بالاببرید و ظهورش رو از خداوند طلب کنید؛

حتی به هر زبانی که می تونید ترجمه کنید و اون رو به همه ارسال کنید.

محور درگیری با جبهه باطل شدن

این سلوك آدم را درویش نمی‌كند، بلكه سالك با بلای سیّدالشّهدا(علیه‎السلام) محور درگیری با باطل در عالم می‌شود: «سلمٌ لمن سالمكم و حربٌ لمن حاربكم» در یك جبهه وفا و در جبهه دیگر یك‌پارچه آتش است. همچنین این سلوك لعن و سلام و رحمت می‌آورد.

این كه می‌گویند: «سیّدالشّهدا(علیه‎السلام) در ضیافت است، یعنی باید خندید، شما كه گریه می‌كنید محجورید»، سخن باطلی است؛ زیرا از بلا نمی‌توان با خنده بهره‌مند شد، ضیافت است اما ضیافت بلا، كه ورود به آن، آن حداقل با گریه است، تا جایی ‌كه از گریه بمیری. مراحل بلا از مدخل پیوند عاطفی، روحی و گریه شروع می‌شود، لذا؛ وقتی كه به امام سجّاد(علیه‎السلام) اعتراض می‌كنند كه، حزن و گریه شما كی تمام می‌شود؟ می‌فرمایند: «حضرت یعقوب(علیه‎السلام) یك فرزندش غائب شد، آنقدر گریه كرد، من در یك روز دیدم، پدرم و تعداد زیادی از اهل بیتم را ذبح كردند، چطور گریه نكنم»؟

(1) مسلماً گریه حضرت، گریه بر پدر نبوده؛ بلكه گریه بر ولیّ خدا بوده كه برای ایشان سلوك می‌آورد.

این سلوك آدم را درویش نمی‌كند، بلكه سالك با بلای سیّدالشّهدا(علیه‎السلام) محور درگیری با باطل در عالم می‌شود: «سلمٌ لمن سالمكم و حربٌ لمن حاربكم» در یك جبهه وفا و در جبهه دیگر یك‌پارچه آتش است. همچنین این سلوك لعن و سلام و رحمت می‌آورد.

بعد از آنكه حضرت یوسف و حضرت یعقوب(علیهما‎السلام) به هم رسیدند، یعقوب با اصرار از یوسف خواست كه، قصه خودش را تعریف كند، یوسف هم بخشی از آن را اینگونه فرمودند: «برادران مرا سر چاه بردند سپس گفتند: لباس‌هایت را در بیاور، قسمشان دادم، اگر می‌خواهید به چاه بیندازید، لختم نكنید، یكی از برادران كارد كشید و گفت: اگر لباس‌هایت را در نیاوری می‌كشمت، بعد عریان مرا به چاه انداختند، به اینجا كه رسید، حضرت یعقوب(علیه‎السلام) غش كرد، وقتی كه به هوش آمد گفت: بقیه را بگو، حضرت یوسف فرمودند: مرا معاف بدارید، بقیه‌اش گفتنی نیست.»

كدام ‌یك از ما وقتی گفتند: امام حسین(علیه‎السلام) را عریان كردند، غش كرده است؟ اصلاً جریان حضرت یوسف(علیه‎السلام) و امام قابل مقایسه است؟ حضرت یعقوب در اوج قدرت، نمی‌تواند تحمّل بكند؛ لذا نمی‌توانند روضه امام حسین(علیه‎السلام) را در بهشت برای اهلش بخوانند، در حالی ‌كه، در بهشت همه چیز تمام شده است.(2)

 


1. كامل الزیارات، ص 213، باب 35.

2. از طرفی عظمت مصیبت حضرت آنقدر زیاد است كه همه پیامبران و موجودات برای حضرت گریسته‌اند، از طرف دیگر می‌دانیم همه افعال ایشان عین عبادت است و روایت داریم كه آنها مأمور به تكالیفی‌اند كه دیگران آن تكالیف را ندارند. علاوه بر این روایت داریم كه «إنّ أمرنا صعبٌ...» بنابراین مصیبتی كه حضرت در گودال قتلگاه كشیده‌اند فقط در ظرف تحمل معصومی(علیه‎السلام) است نه دیگران و اگر باطن آن مصیبت آشكار شود دیگران قدرت تحمل آن را حتی در بهشت ندارند، زیرا  ولی الهی از عالم انوار آمده تا عالم را به سمت نور ببرد او را عطشان، گرسنه و ... بین دو نهر آب در حالی كه زن و بچه‌اش در معرض تعرض دشمن‌اند (و با این كه قدرت دارد همه آنها را با اشاره زمین ببرد) شهید می‌كنند و سرها را به نیزه می‌زنند و ... .