کاروانیان اعمال حج را به پایان رسانیده و اندک اندک خود را برای بازگشت به شهر و دیارشان آماده می کردند، عده ای بار و بنه خود را جمع آوری می نمودند، گروهی نیز در پی تهیه تحفه و سوغاتی برای اطفال و خویشان خود می رفتند لیکن در این بین داود بن کثیر رقی حال و هوای دیگری داشت، او خود را آماده می کرد تا پیش از بازگشت به آخرین وظیفه شرعی خود عمل نموده و اعمال خود را به بهترین نحو به اتمام برساند
. بنابراین وسایلش را بست و به کناری نهاد و آنگاه همراهانش را تنها گذاشت و از کاروانسرا خارج شد، وجودش سرشار از شور و اشتیاق بود و کوچه های مدینه را یک به یک طی می کرد و در راه رسیدن به او سر از پا نمی شناخت. حالا دیگر به مقصد مورد نظر رسیده بود دست پیش برد و کوبه در را نواخت، چیزی نگذشت که خادم مولایش امام صادق(ع) در را به رویش گشود، به نگاهی آشنا در چهره اش نگریست توگویی از آمدنش باخبر بود و انتظارش را می کشیده است، با خوشرویی او را به درون دعوت نمود.

داود در حالیکه قلبش از اشتیاق به تپش افتاده بود پای به خانه نهاد، امام صادق(ع) برخاست و با مهربانی از او استقبال نمود و شرح احوالش را پرسید. داوود شرح سفرش را به مکه باز گفت. آنگاه امام فرمود:

«ای داوود روز پنجشنبه اعمال تو را بر من عرضه کردند و من از مشاهده محبت و صله ارحامی که در حق پسر عمویت بجای آوردی بی اندازه خشنود و خرسند شدم

مرد به فکر فرو رفت، بیاد خانواده و قوم خویش خود افتاد و پسر عمویی که ناصبی و دشمن اهل بیت بود، او و همسرش به شدت با داود دشمنی کرده به خاطر علاقه و دلبستگی به اهل بیت پیامبر(ص) دائما با او در جدال و ستیزه بودند و صدمات زیادی از ناحیه آنها به او رسیده بود.

موسم حج نزدیک می گشت و داود به قصد خداحافظی و حلالیت طلبیدن به خانه اقوام و خویشان سر می زد. همه جا رفته بود و با همه وداع کرده بود فقط این پسرعموی ناصبی باقی مانده بود.

داوود از یک طرف دشمنی های بی حد و پایان آنها را به یاد می آورد و از سوی دیگر سفارش ائمه(ع) را به صله رحم و محبت نسبت به خویشاوندان، سرانجام خود را راضی نمود و تحفه ای تهیه کرد و به خاطر رضای خدا و اطاعت از امام زمانش راه منزل پسر عمویش را پیش گرفت، لحظاتی در منزلش نشست و از او دلجویی کرد و برای سفر خانه خدا با او وداع نمود.

اکنون می دید که مولایش امام صادق(ع) در مدینه به نیروی ولایت از این عمل او خبر داده و اظهار رضایت می نماید، مرد همچنان در افکار خود غوطه ور بود که کلام امام و مقتدایش او را به خود آورد:

«داود بدان که بر اثر این صله رحم که تو نسبت به او بجای آوردی عمر او به پایان رسید.»...

آن روز داود اعمال حج خود را با زیارت مولا و امام زمانش و تکمیل نمود و به پایان رسانید و همراه کاروانیان راه و شهر و دیارش را پیش گرفت در حالیکه با خود می اندیشید که هم حج مقبولی نصیبش گشته و هم دیدار باسعادت مولا و امام زمانش و هم مژده نجات یافتن از شر سرسخت ترین دشمن دین و ایمانش، و این سه را به دست نیاورده بود مگر در سایه سار ولایت امام زمانش -حضرت صادق(ع)- همو که همواره شاهد و ناظر اعمال شیعیانش بوده و از نیکی های آنان شادمان و راضی و از بدیهای کردارشان غمگین و افسرده می شد. پس می بایست بیش از پیش می کوشید تا با رفتار و کردار خود مایه زینت امامش باشد و نه مایه شرمساری و اندوه آن بزرگوار.


برگرفته از : تفسیر جامع ج۳ ذیل آیه۱۰۵ توبه