«ای انسان چه چیز باعث شد که به خدای کریم مغرور گشتی؟» انفطار/۶


ای انسان!

چه کسی سپهر لاجوردین را بالای سرت برافراشت؟

زمین را برایت گهواره نرم ساخت؟

خورشید عالم افروز را گرما بخش زمستانت و باران بالطافت را طراوت بهارانت قرار داد؟

بر شاخساران میوه های گوارا رویاند و در دشت و صحرا چشم اندازی روح نواز از ریاحین الوان گستراند؟

در دل کوهها و صخره ها، معدن هایی از یاقوت و زمرد برایت ودیعه نهاد و در اعماق دریاها و اقیانوس ها ماهیان زیبا را روزی تو کرد؟

بقایای جانداران و حشرات را طی قرون متمادی تحت فشار لایه های زمین فشرد تا عصاره آنها نفت چراغ تو باشد؟

و این چنین زمین و آسمان و هرآنچه در آن است را چون سفره ی پر نعمت پیش رویت گسترد.


اما تو در مقابل چه کردی؟

با نخوت و غرور بر آن خرامیدی،از خوردنی هایش تناول نمودی،از آشامیدنی هایش نوشیدی، نه سپاس گفتی و نه به راه صلاح رفتی.

آنچه توانستی کردی و آنگونه که خواستی ،زیستی.

به هر سو جولان دادی و فساد برپا ساختی.

به فرو دستان ظلم نمودی و به فرا دستان تملق گفتی.

گاه راه اسراف پیش گرفتی و گاه راه تبذیر...چه ها که نکردی؟!


از یاد بردی که آفریدگاری هست و رگ حیات تو، به دست اوست.

هموکه هستی را آن به آن به تو عطا فرمود.

همو که بادهای تصفیه کننده را پیش رویت وزاند و ابرها را بارانید و خورشید را بر فرازت تابانید.

می تواند یک آن، آری فقط یک آن به باد فرمان دهد: نوز! و به باران بگوید : نبار!

و آنگاه تو آشکارا خواهی دید که ضاقت الارض و منعت السماء، پهنای زمین تنگ شد و دریغ کرد آسمان!


و بدین ترتیب تو از ساده ترین و لازم ترین عنصر حیات، یعنی اکسیژن و هوای سالم محروم می مانی و حقیقتا چه تنبیه به موقع و چه تذکر به جایی!

تو می مانی و هوای آلوده، بوی مشمئز کننده آلاینده ها، ذرات معلق، تراکم گازهای سمی بالاتر از حد مجاز و خلاصه مرگ بی صدا!

آیا نمی ترسی در گوری که خود کنده ای مدفون گردی؟!

و حقیقتا ای انسان چه چیز باعث شد که به خدای خود مغرور گشتی؟!