مرد تنها آرام و با وقار از میان تاریکی شب راه خود را می یابد و نیم نگاهی هم به شلوغی دور خانه ی خدا نمی اندازد. لکه ی تیره ای که در نور نقره فام ماه، سرمه ای رنگ به نظر می رسد، روی زمین می درخشد. خون به ناحق ریخته ی شده ی نفس پاکیزه ای است که مکّیان میان رکن و مقام سر بریدند.
نگاه که می کند، پلک بعضی از مردم می پرد و برخی از وحشتی که بر روحشان چنگ انداخته رکعت های نمازشان را اشتباه می خوانند. ولی برخی امیدوار و منتظر به کعبه چشم دوخته اند.

این روزها مردم به سمت مکه سرازیر شده اند و خبر کشته شدن نفس زکیه بیش از پیش مردم را شورانده است. به حکومت این روزهای عربستان هم که امیدی نیست، در هم ریخته  وآشفته شده است و قدرت هر پادشاهش به ماه نرسیده شاه بعدی می آید. یکی بعد از دیگری و همه ی این ویرانی بعد از مرگ «عبدالله» شروع شد!

نماز عشا را می خواند. با اندک جمعیت مختصری که همیشه همراهی اش می کنند. جان مرد از دردهای مردم می سوزد. تک تک رنج های بی شمار کسانی که تمام مدت همراهی اش کردند لحظه ای از مقابل چشمش کنار نمی رود. سختی های شیعیانش یک طرف، درد تنهایی خودش یک طرف. درد تردیدهای مردم، درد انکارهایشان! حق خورده شده و ظلم رفته بر خاندانش! لبریز می شود از احتیاج و اشک و می خواند:
«امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء»

و این جان لبریز شده از خواهش پاسخی دارد!

جبرئیل امین نازل می شود:

-وقتش شد! قیام کن! (1)

مرد نورانی، به سمت کعبه حرکت می کند. خانه را برای لحظه ای در آغوش می گیرد و آن گاه، پهلو به پهلوی کعبه می اندازد و ندایی می دهد که هیچ کس تا آن روز نگفته است (2)

«بقیة الله خیر لکم ان کنتم تعلمون!»

مردم صدایش را می شنوند که می گوید: (3)
"منم ولی خدا!

هر آنکس که آدم (ع) حجت اوست، منم نزدیک ترین شخص به آدم!
آنکس که حجتش نوح است، منم نوح!
آنکس که سوالی از ابراهیم دارد، منم ابراهیم!
هر کس به دنبال حجت خدا محمد(ص) است، منم نزدیک ترین فرد به رسول خدا (ص).
بدانید که من بازمانده ی آدمم، ذخیره ای از نوح و برگزیده ی ابراهیم!
من برگزیده ی محمدم که صلوات خدا بر او باد!
هر کس به دنبال سنت رسول خداست، من شایسته ترین فرد برای اجرای آنم!
اگر حجت شما، قرآن خداست، منم قرآن اکبر!
هر کس سخنان مرا می شنود، به گوش دیگران برساند!
امروز!
ما را یاری کنید.
دیروز بر ما ستم کردند،
ما را از سرزمین هایمان راندند،
حق ما را گرفتند و بر ما دروغ بستند!
ما را یاری کنید تا خدا شما را یاری کند!"

مرد نگاهش را به اطراف حرم می اندازد. از هر گوشه ی حرم، لبیکی به گوش می رسد و نگاه مرد به حدود 300 مرد و زنی می افتد که همچون تکه های ابر پاییز جمع می شوند تا بارانی از رحمت بر زمین ستم دیده ببارانند.

وعده ی ما در مقاله ی بعدی: جمع یاران جمع می شود!


پی نوشت:

1.       الغیبة: شیخ طوسی، ص 274
2.       بحارالانوار، ج 13، ص 180
3.       این حدیث را نقل به مضمون کردیم. برای خواندن عین حدیث ر.ک به شش ماه پایانی، ص 177 و 178

 

منبع:

1.شش ماه پایانی: مجتبی الساده، صص 176- 180
2.تاریخ پس از ظهور: محمد صدر، صص 191 – 196 و صص 64 و 65