شايد سال‌هاست كه خيلي‌هايمان دنبال بهانه‌اي براي خوب‌شدن هستيم. دلمان مي‌خواهد هماني باشيم كه خدا مي‌خواهد. همگي به دنبال راهي هستيم تا خدا را بيابيم؛ حتي حاضريم براي رسيدن به او سخت‌ترين شرط‌ها را در سخت‌ترين شرايط انجام دهيم و خم بر ابرو نياوريم. حاضريم با كمال رضايت و عشق در گوشه‌اي از مسجد بنشينيم و عطش روزه‌داري را به قطره‌اي لذت دنيايي نفروشيم، حاضريم ساعت‌ها قبل از شروع مراسم احياي شب‌هاي قدر در گوشه‌اي از مسجد در تنهايي بنشينيم و چشم انتظار لحظه‌اي باشيم كه مي‌خواهيم با خدا مناجات كنيم، حاضريم و مي‌توانيم.

غروب‌هاي جمعه كه خانة دل بغض‌آلود مي‌شود نمي‌داني دل كدامين خلق خدا گرفته كه دل ما را اين چنين آشفته ساخته؟ منتظر لحظه‌اي هستي كه به هر بهانه‌اي دلت را بر چشمانت جاري كني!

به جمكران كه مي‌روي عظمت آن گنبد آبي‌رنگ را با چشماني خيس از اشك، به نظاره مي‌نشيني و پرچمي كه بر روي گنبد به اين طرف و آن طرف بي‌قراري مي‌كند؛ مي‌داني بي‌قرار كيست؟ به دلت رجوع كن دنبال چه هستي؟ نزد چه كسي آمدي؟ دلت بي‌قرار كيست؟ طرف حساب تو كيست؟ خداست يا دلت؟ به چشمانت التماس مي‌كني تا حرف دلت را جاري كند. از مسجد كه مي‌روي پر از حيرتي، پر از حسرتي، انگار چيزي را جا گذاشته‌اي، شايد رد پايت را، شايد گناهانت را، شايد آرزوهاي دور و درازت را و شايد دلت را.

زائر مولا زيارت قبول. زيارت به ديدار نيست به قرب دل است. دلت را كه به صاحبت سپردي آرام مي‌شوي، مطيع او مي‌شوي و قدم در راه رضايت او مي‌گذاري. مي‌خواهي براي مولايت كاري كني، به اطرافت نگاه مي‌اندازي، بعضي درگير و دار نان و آب‌اند، بعضي تشنة مقام و ثروت‌اند، عده‌اي هم تسبيح زاهدانه خود را در دست مي‌چرخانند و دعا مي‌كنند تا حضرت بيايد و كارها را درست كنند. اما در اين وانفساي دنياپرستي عده‌اي هم خود او را مي‌خواهند. رضايت او را مي‌خواهند، جان و مال و اهل و عيال خود را آماده و مهياي ظهور او كرده‌اند و هر لحظه چشم انتظار ديدار طلعت زيباي خداوند هستند. آري، بايد راه آن‌ها را در پيش گرفت! راه كساني كه ضمن پيراستن وجود خود از بدي‌ها و آراستن آن به خوبي‌ها در ارتباطي ناگسستني با امام و حجت زمان خويش همة همّت خود را صرف زمينه‌سازي ظهور صالح و مصلح آخرالزمان كرده و در جهت تحقق وعدة الهي نسبت به برپايي دولت كريمه، با تمام وجود تلاش مي‌كنند.

آري امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف راز سر به مهر الهي در فصل خزان تاريخ و آخرين روزنه اميد در دل شب‌هاي سرد است. امام مهدي عليه السلام رمز حسات، بقا و هويت بشر و تنها راه فراروي انسان معاصر و آخرين كشتي نجات جهان پرآشوب امروز است. السلام عليك يا سبيل الله الذي من سلك غيره هلك.

بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود فارس

تمنّاي نياز

زهرا صفري

بخوان به نام نامي پروردگار، هم  او كه خوان نعمت بي‌دريغش بر صفحه گيتي گسترده و سجاده عفاف فراسوي قبله‌اش پهن است، يادآر او را و عاجزانه فرياد زن؛

اي محبوب من؛ زمان‌ها را به دست تقدير بسپار و ثانيه‌ها را به زمان ظهور نزديك فرما، قلبمان حلاوت پيوند با نور را مي‌طلبد، گوش‌هايمان را به نداي آسماني حضور آشنا ساز.

من و انبياي زمان در دنيايي مسكن داريم كه چنگال‌هاي حريص نيرنگ روح را محصور خويش ساخته و وسوسه‌ شيطان آرامش واهي را به ارمغان مي‌آورد. زمانه‌اي است كه ذهن را در حراج دنيا به بهاي اندكي مي‌فروشند و بال‌هاي پروانه را به بهانه گرماي شمع مي‌سوزانند. تو نگاهي انداز و ببين چشمانمان را كه خلاصي از دنياي دنياپرستان را اميد دارد، من و ما هيچ هستيم اگرچه غريو بودنمان تا فراسوي زمان شنيده مي‌شود، دنياي ما پر از جنب و جوش است ولي ما شوق معنويت را خواستاريم، قوّة تشخيصِ راه انتظار را بر ما الهام فرما تا سجودي سرا پا نور را در هاله‌اي از حضور حصول كنيم و در ركوعي عابدانه سلوك مع الخلق الي الحق را نصيبمان كن تا اصل محكم توجه را دگر بار ياد آريم.

من مي‌دانم كه مي‌داني و باز دل مي‌داند كه غربت حضرت حجت قصد نيست، همان گونه كه هجران يوسف بر يعقوب افسانه نبود.

زمان غيبت، دوره تهجّد شبانه و گريه‌هاي مظلومانه منتظران است، زمان هم‌نوايي دل با ترنم دل‌شكستگان است، لحظة به تماشا نشستن غروب خورشيد آدينه است كه به انتظار مهدي، ثانيه‌ها را به شمارش گذارده.

محبت به حجت زيباست و با ارزش، خداي تعالي در شب معراج خطاب به حبيب خويش فرمود: «اي محمد! مهدي را دوست بدار، به درستي كه من دوست‌دار او هستم و دوست مي‌دارم هر كس را دوست بدارد».

بايد محبت ورزيد، عشق به او را دوست داشت، قلب را با يادش عجين ساخت و همچون محبّي كه غم هجران در دل دارد، گريه سرداد و وادي با اشك ديده غصه‌ي هجران سرود و دست دعا به ظهور گشود، اگر حجت، حجاب بر رخسار نگاه كشيد و از ديدگان پنهان است، دل در تشويش يار بايد به محبت چنگ زند، عنايت حق را در گرماي خورشيد جستجو كند.

و حال اي همسفر كوچه‌هاي بي‌قراري؛ سكوت كن؛ ترنّم عشق را به گوش جان مي‌شنوي؟

آسمان مي‌غرّد، زمين مي‌تپد، باد مي‌وزد، اين كدامين انتظار است كه قرار از خاكيان و افلاكيان ربوده، فروغ ماه به يمن وجود كدام ستاره است و گرماي خورشيد به پاس حضور كدام منبع نور است كه به زمين عطا مي‌شود، در درياي پرتلاطم، كدام سفينه نجات است كه نفس‌هاي بشر را به هستي هديه مي‌دهد، به پاكي وجود كيست كه صداي بال ملكوت مي‌آيد و عالميان جبهه بر خاك عرش مي‌سايند، اميد در قلب موج مي‌زند و ماهيان عطشان حقيقت، راه اقيانوس يافته‌اند. به گزاف نيست كه پيرو اين حقايق نام مقدس امام عصر بر لب جاري سازيم و فرياد شادي برآوريم و نجوا كنيم: «سلام علي ياسين. السلام عليك يا داعي الله و رباني آياته السلام عليك يا باب‌الله و ديان دينه؛ و سلام بر تو كه نگاه منتظر دوست را مي‌ستايي اي پيمان محكم خدا و رحمت واسعه حق».

مولاي من، چگونه حسِ بودن را معنا كنم زماني كه حضور دل بي‌تو معنا ندارد، چگونه دل را به طواف حرم عشقي برم كه كعبه‌اش نظاره‌گر وجود تو نيست، بي‌تو بر دستانم غنچه قنوت شكوفا نمي‌شود و باغبان در ارض موعود ياسي نمي‌چيند و عطر انتظار از كوچه‌هاي بي قراري به مشام نمي‌رسد.

اما براي ما لحظه‌لحظة با تو بودن زيباست. با قلم هجران بر دفتر حضور مي‌نگارم يك دنيا واژه بودن را تا برگزيني پيشكش ناچيز را.

تـــو در خزانه عمرم

       خزانـــه‌‌دار بهاري

تــو در زمين وجودم

       گــل هميشه‌بهاري

تـــو در كتبيه خلقت

       قلــم زعرش ستاني

تــو در حريم عبادتي

       محــبت دو جهاني

تــو در سپيدة عمرم

       مــه هميشه بهاري

تـــو منجي بشريت

       زخـــالق دو جهاني

تويــي زمين و زمانم

       گــل هميشه بهارم

 

سميه سادات سجادي

آقا سلام

روم نمي‌شه بهتون سلام كنم اما چه كنم؟ كس ديگه‌اي رو ندارم باهاش درد دل كنم. نه كه نباشه هست اما مگه اونا مي‌تونن درد منو دوا كنن؟ آقا خسته‌ام از زندگيم خستم از اين كه چرا نيستي تا وقتي اشتباه مي‌كنم بزني تو گوشم بگي اين راهش نبود. بلد نيستم زندگي کنم همه جا كم مي‌يارم هيچي بسنده‌ام نيست هيچي وجودمو ارضا نمي‌كنه حتي به دست آوردن چيزايي كه شايد آرزوم بودن آقا مي‌دونم خيلي رو سياهم خيلي گناه‌كارم نفسم تاريكه جهالتم بزرگه اما شما تنها كسي هستي كه مي‌تونم باهاتون راحت حرف بزنم ديگه از خودم خجالت مي‌كشم. نمي‌گم از مرگ نمي‌ترسم چرا خيليم مي‌ترسم اما بيشتر از مرگ از اين مي‌ترسم كه وقتي مُردم خدا بهم بگه خوب بنده چه كار كردي؟ چي بهش بگم. من حتي بنده خوبي براش نبودم يعني من اصلاً بنده‌اش نبودم من بنده خودم و نفسم بودم. زندگيم همش تاريك نيست شايد يه وقتايي كاراي خوبم كرده باشم اما آقا خودم از هيچ كدوم از اونا راضي نبودم چه برسه به خداي من. يه نذري از مسجد جمكران گرفتم كه روش نوشته بود هر چه آيد به سر ما همه از غيبت اوست همون موقعي كه خوندمش فهميدم چقدر به اين متن اعتقاد دارم اگه تو بودي شايد من حتي جرئت خيلي كارا رو نداشتم آدم بي‌اعتقادي نيستم اما راجع به اعتقادم پر نيستم (حالا بماند كه اصلا آدم نيستم، آدمي را آدميت لازم است) آقا تو سر آفريده خدا نمي‌زنم خودمو خيلي كم شمردم بزرگترين افتخار من اينه كه خدا منو براي يكي از آفريده‌هاش بودن لايق دونسته اين خيلي بزرگه خيلي بزرگ! داشتم از اعتقادم مي‌گفتم آقا درِ قلبم هنوز كاملا بسته نشده. هنوز حد مي‌شناسم. كاش بودي نه به خاطر راحتي ما حاضرم همه سختي‌ها رو تحمل كنم اما تو باشي. شايد اينا حرف باشه، شايد وقتي بياي گلوي من اولين جايي باشه كه به عنوان كسايي كه تو زندگيشون حسابت نكردن تيغ شمشيرتو احساس كنه اما من اميد دارم به خدايي كه ارحم الراحمينه و شمام بهترين بنده‌اشي حتماً خيلي مهربوني راستي آقا مي‌دونم شما خيلي خسته‌تر از منين خيلي غمگين‌ترين. درد غريبيتون بين يه عده آدم بي‌خبر و غفلت‌زده كمه، دوستاتونم روزبه‌روز دارن تنها‌ترمون مي‌ذارن. آقا تسليت مي‌گم يارتون ديگه بين ما نيست، ما هم ناراحتيم اما ناراحتي شما كجا؛ ما ناراحتيم كه چرا آدماي خوب تنهامون مي‌ذارن تا واسطه خير تو دنيا كمتر بشه، اما شما براي ما. آقا التماستون مي‌كنم از طرف ما هم براي فرجتون دعا كنيد، ما خيلي محتاجيم، ما خيلي حقيريم؛ آقا بيشتر از هميشه احساس نياز مي‌كنم. آقا بياييد تا نابود نشديم و همه چي رو نابود نكرديم؛ بياييد تا با دست خودمون همه چي رو به باد فنا نداديم، بياييد تا غنچه‌هاي گل نشكفته پرپر نشدن. اللهم عجل لوليك الفرج، اللهم عجل لوليك الفرج، اللهم عجل لوليك.

دختر شرمنده‌ات

با فدائيان

من بي تو نشستم و گريستم؛ ردّ پايت را از ستاره‌هاي سرخ، از حنجرۀ زخمي رود، از نيايش برگ درختان مقاوم، از استخوانهايي در باد، و از نگاه کودکي گريان در آينه و از خدا پرسيدم که تو کيستي؟

اي غزلخوان سرخ، چفيه‌ات را به کدامين زمين هديه داده‌اي تا شايد نسيمي مهربان بر شن‌هاي زرد کويري باشد.

اي خليل خدا! هواي به تو پيوستن و با تو بودن داريم که خدايا! اي زيباترين، اي بهترين خالق، شهر ما را از نفوس مقدس شهيدانت محروم نگردان. چون جامعه‌اي که در آن هواي شهيدان نباشد، تو به همراه زيباترين گل عالم، مهدي زهرا عجل الله تعالي فرجه الشريف باز آيي.