غرّش مهیب رعد و برق در آن فضای نیمه تاریک لرزه بر اندام ها افکنده و بارش سیل آسای باران زمین را به دریایی خروشان بدل ساخته بود. سطح آب از سقف خانه ها گذشته و روی آن، لاشه ی احشام و پرندگان و درختان شکسته، اسباب و اثاثیه ی منازل و اجساد بسیاری غوطه می خوردند. و همچنین پیکرهای نیمه جانی که برای نجات خود دست و پا می زدند.

در آن دوردست ها در دامنه ی کوه ها، زنان و مردانی زیر ضربات شلاق آسای باران، تقلّا می کردند و می کوشیدند خود را از صخره ها بالا کشیده و از غرقاب نجات دهند.

کشتی غول‌‌ پیکر در حالی که با هجوم امواج به بالا و پایین پرتاب می شد و آب با فشار روی عرشه ی آن می ریخت، مسیر خویش را پیموده و پیش می رفت. از داخل کشتی نغمه ی حزن انگیز نیایش به گوش می رسید. زنان و مردان در کابین های خود نشسته و زیر لب دعا می خواندند تا با یاد خدا دل های خویش را آرامش بخشند.

در انتهای سالن صدای جانوران و همهمه ی پرندگان به هم می آمیخت. نوح زیرلب دعایی را زمزمه می کرد و در میان کشتی قدم زنان به یک یک کابین ها سرکشی می نمود. سپس به بالا رفته و زیر باران، روی عرشه ایستاد و به سطح آب که هرلحظه بالاتر می آمد خیره شده و تلاش مذبوحانه ی انسان هایی که برای نجات خویش می کوشیدند را نگریست. هجوم پی در پی امواج و چرخش اجساد در میان گرداب، فضایی دهشتناک ترسیم نموده بود. مردمی که تا همین دیروز در مقابل پیامبر خدا(ص) ایستاده و با کلماتی تند و تمسخر آلود، آیین و پروردگارش را مورد استهزاء قرار می دادند و او و پیروانش را سرزنش می کردند، همان هایی که دعوت توحیدی وی را با پرتاب سنگ و چوب پاسخ می گفتند، اکنون با نهایت ذلت و خواری در میان امواج خروشان خشم خداوند گرفتار آمده و صدای ناله و فریادشان حتی به گوش خودشان نیز نمی رسید.

نوح به دامنه ی کوه نگریست و در میان مردمی که زیر بارش باران می گریختند پسرش کنعان را بازشناخت، فرزند سرکشی که نصیحت های پدر کمترین اثر و پذیرشی در او نداشته و به دعوت وی ایمان نیاورده بود؛ اکنون در میان کافران و فاسقان از دامنه ی کوه بالا می رفت. نوح با اضطراب و نگرانی فریاد زد: کنعان! پسرم! بیا اینجا. سوار کشتی شو. بیا تا غرق نگشته ای به ما ملحق شو.

کنعان که صدای پدر را شناخه بود به سمت کشتی برگشت و با همه ی وجود فریاد زد: پدر! من با شما نخواهم آمد. اکنون از این کوه بالا رفته و در قله ی آن از غرق شدن در امان خواهم ماند.

نوح دوباره فریاد زد: نه! امروز برای کسی نجاتی نیست، مگر آنان که سوار بر این کشتی شده باشند. این حکم پروردگار است. می فهمی؟! فرمان خداوند!

نوح درمانده و مستأصل دست به آسمان برداشت و نالید: پروردگارا! او را نجات ده که او از اهل من است.

صدای محکم و قاطع جبرئیل در فضا پیچید که: نه ای نوح! او از اهل تو نیست. او از ناصالحان است... .

پس آنگاه موجی بلند میان او و فرزندش حائل گردید.

حالا دیگر همه ی زمین زیر آب ناپدید گشته بود و جز اجسادی که بر سطح آب غوطه می خوردند، هیچ موجودی باقی نمانده بود. کشتی نوح امّا سوار بر امواج خروشان ره می سپرد و به اراده ی متین الهی به سوی ساحل امن و امان پیش می رفت.

***

آن روز در کربلا نیز طوفان دیگری برپا بود. امواج جاهلیّت پی در پی می رسید و املاح و بقایای ته نشین شده ی جهل و کفر را از اعماق سینه ها به بیرون می ریخت. شرک و نفاق، کینه های قدیمی، با زر و سیم و جلوه های دنیا پرستی هرلحظه مردم را به سویی پرتاب می کرد. اسطوره های کفر، اراده ی محو دین و طریقت کرده و کمر به نابودی اهل بیت عصمت(ع) بسته بودند. بنیان دین و ولایت، بر لبه ی پرتگاه نابودی قرار گرفته و زحمات چندین ساله ی پیامبر(ص) و یارانش می رفت که طعمه ی این گرداب هولناک گردد. دستی آسمانی لازم بود، کشتی نجاتی می بایست... .

در آن فضای نیمه تاریک و جامعه ی طوفان زده، سفینه ی نجات اباعبدالله الحسین(ع) به حرکت درآمد و در مسیر خود مؤمنین بی شماری را بر کشتی نشانده و از غرقه شدن در طوفان جاهلیت کفر و جهل و نفاق نجات بخشید.

پیامبر(ص) فرمودند:

«انّ الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة

***

به راستی که سفینه ی نوح برای آنانی که دست تمسّک به دامان اهل بیت پیامبر(ص)می زنند، مثال زیبایی است.

رسول خدا(ص) فرمودند:

«مثل اهل بیتی فیکم، کسفینة نوح، من دخل فیها نجا و من تخلّف عنها غرق (بحار/ج۳۹/ص۴۹)

همانا مثل اهل بیت من در میان شما، همچون سفینه ی نوح است که هرکس داخل آن شد، نجات یافت و هرکس از آن روی گرداند غرق گردید.

در ژرفای این تمثیل نکاتی ظریف نهفته است. از جمله اینکه:

  • همانگونه که برای قوم طوفان زده و وامانده از کشتی عصر نوح، هیچ گونه نجاتی وجود نداشت حتی در پناه بردن به قلل رفیع و دست نایافتنی، در این مورد نیز پیامبر(ص) تأکید و تصریح فرمودند که: هیچ کس از هلاکت و غرق در امان نمی ماند، مگر به داخل گشتن و نشستن در کشتی اهل بیت(ع).

  • نکته ی دیگر اینکه لازمه ی وارد شدن به کشتی نوح، ایمان آوردن و اهلیّت بود. از امام صادق(ع) نقل گردیده: «خداوند عز و جل به نوح فرمود که این پسر از «اهل» تو نیست، چون با تو مخالف است و خداوند تنها هر کس که از پیروان او بود را اهل وی می دانست (عیون الاخبار الرضا(ع)/ج۲/باب۳۲/ح۳) در این مورد نیز تا زمانی که فرد تسلیم آن خاندان و وارد این اهلیت نگشته باشد، حتی اگر نسبتی به نزدیکی نسبت پسر نوح با او نیز داشته باشد، باز نجات نخواهد یافت.

  • نکته ی آخر اینکه هرقدر طوفان سنگین تر باشد، التزام به کشتی نجات و چسبیدن به دستگیره ی آن ضرورت بیشتری پیدا می کند، مخصوصا در عصر غیبت امام زمان(عج) که شدت ابتلائات و درهم پیچیدگی گرفتاری ها و مصائب به نهایت خود می رسد تا آنجا که پیشوای صادق -جعفر بن محمد(ع)- می فرماید: «ای سرور من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده، خاطرم را پریشان ساخته و آرامش دلم را از من سلب نموده است. سرور من! غیبت تو مصیبتی جانکاه بر سراسر هستیم فرو ریخته که هرگز آرامش نمی یابم. از دست دادن یاران یکی پس از دیگری، جمع و گروه را درهم می ریزد. بلاها و سختی ها، رنج ها و اندوه ها، آنچنان بر دلم سنگینی می کند که دیگر اشک دیده و فریاد های سینه ام را احساس نمی کنم و هرچه بر اشک دیده و فریاد سینه ام می نگرم، مصیبت شدیدتر و جانکاه تری در نظرم مجسّم می گردد که از مصائب قبلی دشوارتر و شکننده تر است.

    پس چون اصحاب علت این همه سوز و گداز را از وی جویا گشتند فرمود:

    وای بر شما! امروز صبح کتاب جفر را مطالعه می کردم و در زندگی مولودی می اندیشیدم که از دیده ها غائب گشته و غیبتش به طول می انجامد و عمرش طولانی می شود و مؤمنین در آن زمان آزمایش سختی پس می دهند. آنان از طول غیبتش دچار شک و تردید گشته و بیشتر آنان از دین خود مرتد شده و رشته ی اسلام را که خداوند درباره اش فرموده : «کل انسان ألزمناه طایره فی عنقه»(اسراء/۱۳) از گردن خود گشوده و به دور می افکنند. لذا از مطالعه ی وضع آنان رشته ی افکارم گسست و کوه غم و اندوه بر سرم فرو ریخت (بحار/ج۵۱/ص۲۱۹)


آری این طوفان را دست کم نباید گرفت. خطر جدّی است و سرمایه های اعتقادی ما در معرض غرق شدن. زینهار که از کشتی نجات «مهدوی» باز نمانیم.