بشنويم قصه‌اي ديگر كه البته قصه که نه آموزه‌هاي پيامبر بزرگ اسلام (ص) كه اگر آنها را رعايت كنيم سعادت دو دنيا نصيبمان مي‌گردد.

حضرتش با جمعي از بياباني مي‌گذشتند. در بين راه، به چوپاني برخورد كردند. رسول خدا (ص) شخصي از همراهان را به سمت آن شترچران فرستاد تا مقداري شير از او بگيرد.
آن شخص رفت و طبق دستور پيامبر خدا (ص) بعد از احوالپرسي و آشنايي با شبان پيغام خاتم رسولان را به او رساند.
شترچران به آن شخص گفت: شيري كه در پستان شتران است براي صبحانه قبيله و عشيره من است و آنچه كه دوشيده‌ام و در ظرف است براي غذاي شب آنهاست و با اين بهانه به رسول خدا(ص) و همراهانش شير نداد. پيامبر مهرباني در حق او اينچنين دعا كرد و فرمودند: خدايا مال و فرزندان او را زياد كن!
حضرت به همراه آن جمع از آن محل عبور كردند و كمي كه دور شدند به گوسفندچراني رسيدند.
اين بار هم پيامبر خدا، فرستاده‌اي را به سمت آن گوسفندچران روانه كرد و همان درخواستي كه از شترچران داشتند...
چوپان تا پيغام رسول خدا(ص) را از زبان آن شخص شنيد، گوسفندها را دوشيد... شيري هم در ظرف داشت... همه را در ظرف فرستاده پيامبر خدا(ص) ريخت و يك گوسفند نيز به همراه ظرف شير براي حضرت فرستاد و اين پيغام را پيوست آن كرد: به رسول خدا بگوييد: فعلاً همين مقدار- يعني ظرف شير حاضر و دوشيده به همراه يك گوسفند- در حال حاضر آماده است و اگر شما اجازه دهيد بيشتر از اين آماده كنم تا تقديم محضر شما و همراهان كنم! فقط كمي زمان مي‌برد تا حاضركنم... فرستاده به نزد جمع برگشت و ضمن تحويل شير و گوسفند، پيام آن شبان را به پيامبر رساند. رسول پاكي‌ها اين بار دست بر دعا برداشته و اين چنين از خداي خويش خواستند: خدايا! به اندازه نياز او روزي عنايت فرما!
يكي از اصحاب عرض كرد: يا رسول‌الله! آن شتر چران- شبان اولي- كه به شما شير نداد درباره‌اش دعايي كرديد كه همه ما مشتاق آن دعاييم: خدايا مال و فرزندان او را زياد كن...
و براي اين گوسفندچران- شبان دومي- كه به شما شير داد و گوسفندي تقديم كرد دعايي فرمودي كه هيچ يك از ما آن دعا را دوست نداريم: خدايا به اندازه نياز او روزي عطا كن!
و هنگام پاسخ رسول خدا(ص) شد. ايشان فرمودند: مال كمي كه نياز زندگي را برطرف مي سازد بهتر است از ثروتي كه آدمي را غافل نمايد. وچه زيبا در پايان اين دعا را كردند: خدايا به محمد و اولاد او به اندازه كافي ، روزي كافي ، روزي لطف فرما!
... و اگر اين همه اللهم عجل لوليك الفرج مي‌گوييم و از آقايمان مي خواهيم كه:
اي مولاي ما هرچه زودتر بيا كه ما به تو سخت محتاجيم!
و اگر آقا آمد و به جاي شير و گوسفند... از ما ذره‌اي عمل وحرکات صالح خواست... يا نه... اين طور بگويم: اگر از ما كاري خواستند و امر به كاري كردند كه باب طبع ما نبود... آن وقت چه مي كنيم؟!
اصلاً حرف آخر را بزنم: اگر آقا آمد و از مال و ثروت ما، زمين و ملك ما، ماشين و ويلاي ما، و يا ... از جان ما، كمكي خواست ما چه مي كنيم؟! به قول امروزي‌ها دو دستي تقديم مي كنيم يا خداي ناكرده، زبانم لال به مولايمان جواب رد مي دهيم؟! پس كجا رفت آن «يابن‌الحسن كجايي»هاي ما كه بر فلك مي‌رفت.
خدايا! قلب امام زمانمان را از ما و اعمال ما، راضي و خشنود بگردان. آمين يا رب‌العالمين.