شهادت جانگداز مولی الموحدین امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابیطالب علیه الصلوة السلام را خدمت قلب عالم امکان حضرت حجّة بن الحسن عسکری عجّل الله تعالی فرجه الشریف و شیعیان و محبّین حضرت تسلیت عرض می کنیم.

 .... هنگام ضربت ابن مُلجم بر فرق حـضـرت امیرالمؤمنین علیه السلام زمـیـن بـلرزیـد و دریـاهـا بـه مـوجآمـد و آسـمـانـهـا مـتـزلزل گـشـت و درهـاى مـسـجـد بـه هـم خورد و خروش از ملائکهآسمانها بلند شد و باد سـیـاهـى سـخـت بـوزیـد کـه جـهـان را تـاریـک سـاخـت وجبرئیل در میان آسمان و زمین ندا در داد چنانکه مردمان بشنیدند و گفت

تـَهـَدَّمـَتْ وَاللّهِ اَرْکـانُ الْهـُدى وَانْطَمَسَتْ اَعْلامُ التُّقىوَانْفَصَمَتِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقى

قُتِلَ ابـْنُ عـَمِّ الْمـُصـطـَفـى قـُتـِلَالْوَصـِىُّ الْمـُجْتَبى

قُتِلَ عَلىُّ المُرْتضی              قَتَلَهُ اَشْقَى الاَشْقِیاءِ؛

شرح ضربت خوردن و شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به نقل از کتاب منتهی الآمال

اقدامات قبل از شهادت

عبدالرحمن بن ملجم به قصد قتل امیرالمؤ منین علیه السّلام به کوفه آمدو در محلّه بنى کِنْدَه که قاعدین خوارج در آنجا جاى داشتند فرود شد ولکن از خوارجقصد خویش را مخفى مى داشت که مبادا منتشر شود. در این ایّام که به انتظار کشتنامیرالمؤ منین علیه السّلام روز بـه سر مى برد وقتى به زیارت یکى از اصحاب خویشرفت در آنجا قَطامِ بنت اخضر تیمیّه را ملاقات کرد و او سخت نیکو روى و مشگین موىبود و پدر و برادر او را که از جمله خـوارج بـود امیرالمؤ منین علیه السّلام درنهروان کشته بود از این جهت او را با على علیه السـّلام خـصـومـت بـى نـهـایـتبـود، ابـن مـلجـم را چـون نـظـر بـه جـمـال دل آراى او فتاد یک باره دل از دستبداد؛ لاجرم از در خواستگارى قَطامِ بیرون شد، قطام گفت که چه مَهْر من خواهى کرد؟گفت : هرچه بگوئى ! گفت : صداق من سه هزار درهم و کـنـیزکى و غلامى و کشتن على بنابى طالب است !ابن مُلجم گفت که تمام آنچه گفتى مـمـکـن اسـت جـز قـتـل عـلى کـهچـگـونـه از بـراى مـن میسّر شود؛ قطامِ گفت : وقتى که على مشغول به امرى باشد و ازتو غافل باشد ناگهان بر او شمشیر مى زنى و غیلةً او را مى کـشـى پـس اگر کشتى قلبمرا شفا دادى و عیش خود را با من مُهنّا ساختى و اگر تو کشته شوى پس آنچه در آخرتبه تو مى رسد از ثوابها بهتر است براى تو از آنچه در دنیا بـه تـو مـى رسـد. ابـنمـلجـم دانست که آن ملعونه با او در مذهب موافقت دارد گفت : به خدا سوگند که من نیزبه این شهر نیامده ام مگر براى این کار، قطام گفت که من از قبیله خود جـمـعـى را باتو همراه مى کنم که تو را در این امر معاونت کنند، پس کس فرستاد به نزد وَرْدان بـنمُجالد که از قبیله او بود و او را براى یارى ابن ملجم طلبید. و ابن ملجم نیز دراین اوقات که مصمم قتل على علیه السّلام بود وقتى شبیب بن بَجْرَه را که از قبیلهاشجع بود و مذهب خوارج داشت دیدار کرد گفت : اى شبیب ! هیچ توانى که کسب شرف دنیا وآخرت کـنـى ؟ گـفـت : چـه کـنـم ؟ ابـن مـلجـم مـلعـون گـفـت کـه در قـتـل عـلى ،مرا اعانت کنى ، شبیب گفت : یابن ملجم ! مادر به عزاى تو بگرید اندیشه مرا هـولنـاککـرده اى چـگـونـه بدین آرزو دست توان یافت ؟ ابن ملجم گفت : چندین ترسان و بددلمباش ‍ در مسجد جامع کمین مى سازیم و هنگام نماز فجر بر وى مى تازیم و کار او رابـا شـمشیر مى سازیم و دل خود را شفا مى بخشیم و خون خود را باز مى جوئیم . چنداناز ایـنگونه سخن کرد که شبیب را قوى دل ساخت و با خود همدست و همداستان نمود و اورا با خـود به نزد قَطامِ برد و در این هنگام آن ملعونه در مسجد اعظم بود و قبّه وخیمه از براى او برپا کرده بودند و به اعتکاف مشغول بود، پس ابن ملجم از اتفاق شبیببا خود، قطام را آگـهـى داد آن مـلعـونـه گـفـت : هـرگـاه کـه خـواسـتـیـد او رابـه قـتل آرید در اینجا به نزد من آئید؛ پس آن دو ملعون از مسجد بیرون شدند و چندروزى به سـر بـردند تا شب چهارشنبه نوزدهم رسید، پس ابن ملجم با شبیب و وَرْدان بهنزد قَطام در مـسـجـد حـاضـر شـدند آن ملعونه بافته اى چند از حریر طلبید و بر سینههاى ایشان مـحـکـم بـبـسـت و شـمـشـیـرهـاى زهـر آب داده را بـداد تـا حـمایل کردندو گفت چون مردان مرد انتها زفرصت برید و چون هنگام رسید وقت را از دست نـدهـیـد؛ آنسـه تـن از نـزد آن مـلعـونـه بـیـرون شـدنـد و در مـقـابـل آن درى کـه حـضـرتامـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام از آن داخِل مسجد مى شد، بنشستند و انتظارحضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام را مى بردند. و هم در این ایّام که این سه ملعونبه این خیال بودند وقتى اشعث بن قیس را دیدار کرده بودند و او را از عزم خویشتنآگاهى داده بودند اشعث نیز اعانت ایشان را بر ذمّه نهاده بود تا در ایـن شـب کهلیله نوزدهم بود او نیز حسب الوعده خویش به نزد ایشان آمد. و حُجْر بن عدى رحـمـهاللّه کـه از بزرگان شیعیان بود آن شب را در مسجد به سر مى برد ناگهان به گـوش اورسـیـد کـه اشـعـث مـى گـویـد: یابن ملجم ! در کار خویش بشتاب و سرعت کن در انـجـاححاجت خویش که صبح دمید و رسوا خواهى گردید. حُجْر از این سخن غرض ایشان را فهمید وبا اشعث ، گفت : اى وای .کـار از حـدّ گـذشـت چـون بـه مـسـجـد رسـیـد صـداى مـردمرا شـنـیـد کـه بـه قتل آن حضرت خبر مى دهند...

: